کد مطلب:154194 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:147

مختار و عمر سعد
پس از آنكه مختار دست به كشتن و نابود ساختن كشندگان امام ابی عبدالله الحسین علیه السلام زد، عبدالله فرزند جعده خواهرزاده امیرالمؤمنان از عمر سعد پیش مختار وساطت نمود تا به وی امان بدهد، مختار نیز به خاطر انتساب عبدالله به امیرالمؤمنان وساطتش را پذیرفت و امان نامه ای برای عمر باین مضمون نوشت:

بسم الله الرحمان الرحیم این امان نامه ایست از مختار بن ابی عبید برای عمر بن سعد تو ایمن هستی بامان خدائی نسبت به جان و مال و خاندان و فرزندانت كه نسبت به عملی كه در گذشته انجام داده ای مؤاخذه نشوی تا وقتیكه مطیع و فرمانبر بوده و ملازم خانه خود باشی و از شهر خارج نشوی حدثی از تو سر نزند، هر كه از سربازان خدا و شیعیان خاندان پیامبر و سایر مردم عمر سعد را ملاقات كرد جز با خوبی با او رفتار نكند. و جمعی بر این امان نامه گواهی دادند.


از امام باقر علیه السلام روایت شده است كه مقصود مختار از جمله: حدثی از او سر نزد این بود كاریكه وضو را باطل می كند انجام ندهد.

مختار روی این امانیكه به عمر سعد داده بود نمی توانست نسبت به او اقدامی به عمل آورد تا اینكه یزید بن شراحیل انصاری پیش محمد بن حنفیه رفت و با او به مذاكره پرداخت از هر دری سخنی گفته شد تا صحبت از قیام مختار و خونخواهی خاندان پیامبر به میان آمد و این كه مختار خود را از دوستان و خونخواه ایشان گمان می كند، محمد حنفیه اظهار داشت: چگونه او خود را شیعه ما می داند با آن كه قاتل امام حسین علیه السلام همنشین او است و آن ها را روی تخت در كنار خود می نشاند.

یزید بن شراحیل بكوفه برگشت بدیدن مختار رفت، مختار جویای سفرش شد و پرسید آیا مهدی را ملاقات كردی؟ گفت: آری. پرسید: چه گفت: یزید آن چه میان او و محمد مذاكره شده بود تعریف كرد، مختار از آن موقع تصمیم قتل او را گرفت منتهی با امانیكه به او داده بود لازم بود بهانه ای داشته باشد لذا در حضور جمعی اظهار داشت: فردا مردی را كه دارای پاهای بزرگ و چشمانی فرورفته، و ابروانی پیوست دارد خواهم كشت كه با كشته شدن او مؤمنان در زمین خوشحال می شوند و فرشتگان مقرب الهی در آسمان مسرور می گردند.

مختار خواست با این جملات عمر سعد را وادار كند تا دست به فعالیتی بزند كه خلاف شروط عهدنامه باشد تا به این بهانه او را بكشد.

میثم بن اسود نخعی در حضور مختار بود از این جملات فهمید كه مقصود مختار عمر سعد است، فوری به خانه آمد و پسرش را به سراغ ابن سعد فرستاد و گفت: مختار چنین تصمیمی گرفته بفكر خود باش.

عمر سعد تصمیم گرفت شبانه از كوفه خارج شود حركت كرد تا جلو حمامی كه خود ساخته بود و كنار نهر عبدالرحمان رسید، اینجا كسیكه، همراهش بود او را فریب داد و اظهار داشت مختار خیلی كوچكتر از آن است كه بتواند ترا بكشد ولی اگر فرار كنی خانه ات را خراب و عیال ترا اسیر می كند لذا برگشت.

ولی مختار از این داستان باخبر شد و به سكوت گذرانید، فردای آن روز عمر سعد


پسرش حفص را پیش مختار فرستاد تا ببیند اوضاع چگونه است، و هیچگاه عمر سعد با پسرش با هم پیش مختار نمیرفتند زیرا می ترسید كه اگر با هم باشند ممكن است ایشان را بكشد، حفص پرسید: آیا نسبت به امانیكه به پدرم داده ای وفا می كنید؟ مختار گفت: بنشین.

در همین حال مختار ابوعمره را فرستاد تا عمر سعد را بكشد، ابوعمره بخانه عمر سعد رفت و گفت: امیر ترا می طلبد، عمر آماده حركت شد، هنگامیكه لباس خود را می پوشید، ابوعمره با شمشیر سرش را از تن جدا كرد و سر او را پیش مختار آورد، مختار از حفص فرزند عمر سعد پرسید: آیا او را می شناسی؟

حفص گفت: در زندگی پس از او خیری نیست.

مختار گفت: پس از او زندگی نخواهی داشت، سپس دستور داد او را نیز گردن بزنند، پس از آن كه پسر عمر هم كشته شد اظهار داشت: یكی در مقابل خون حسین علیه السلام و دیگری در قبال علی اكبر حسین ولی یكسان نیستند، به خدا قسم اگر سه چهارم قریش را بكشم تلافی یك بند انگشت حسین علیه السلام نشده است [1] .


[1] طبري 671:8 وبحار 377:45 كامل 241:4.